آشنایی با کتاب تنبیه النائمین،بخش سوم در 5 قسمت

0 571

11 _ بهاءاله و ارسال کنیز برای ازل 

12 _ محاکمه علمی عبدالبهاء

13 _ بهاءاله و دعوی من یظهری

14 _ ادبیات اقتباسی بهاءاله 

15 _ رد ادعای بهاءاله در مورد نسخ بیان 

——————————————————

بهاءاله و ارسال کنیز برای ازل

از شگفت ترین رخدادها برای عزیه خانم در هنگام اقامت در بغداد که از آن با عبارت “اعجب “(یعنی عجیب ترین رویداد) یاد می کند ما جرای ارسال کنیز توسط بهاءاله برای برادرش صبح ازل می باشد . اعجب این است که این کنیز ، دختر خود اوست…! عزیه این ماجرا را از زبان همسر بهاء اله ( مادر آقا محمد علی ) نقل می کند (هنگامی که برای بردن نوشتجات باب آمده بود) که روزی جناب بهاءاله او را مامور می کند که دخترشان سلطان خانم را لباس فاخر بپوشاند وبه نزد عمویش جناب ازل ببرد و عرضه بدارد این کنیز را از او بپذیرد…!

همسر بهاءاله می گوید چنین کردم و دختر به نزد ازل بردم و پیام بهاءاله را رساندم. ازل چون این سخن را شنید ناراحت شد و نپذیرفت و گفت این دختر مثل دختر خود من است و با اطفال خود من تفاوتی ندارد.او را برگردانیدکه چنین حکمی نازل نشده است. چون برگشتم و ماجرا را برای بهاءاله گفتم ،او قدری تامل کرد و سپس به من گفت دو باره دختر را به نزد ازل ببر و از قول من بگو دست رد بر سینه من مگذارید و استدعای مرا قبول کنید و این دختر را به عنوان کنیز فرزندتان آقا احمد بپذیرید. دوباره با دختر به نزدازل بر گشتم و مطلب را گفتم. این بار ازل گفت این دختر با میرزا احمد نزد من یکسانند و هردو فرزند خود من هستند برگردید و بروید وبه بهاءاله بگوئید اینقدر مبالغه و اصرار نکند که خدا راضی نیست. ما هم برگشتیم و ما وقع را به بهاءاله گفتیم. او سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت… (صفحه 14 )

آنگاه عزیه در کمال بهت و شگفت زدگی از صاحبان عقل سلیم و انسانهای باکیاست و انصاف می پرسد چنین واقعه ای چه معنا دارد؟! و بعد خود سه احتمال در این زمینه را محتمل می شمارد :

اول : بهاءاله اصلا به باب ایمان نیاورده و محض هوای نفس به قصدرسیدن به مقام و موقعیتی ، مزورانه و از روی صورت ظاهر خود را مومن به باب نشان داده است تا به نوائی فایز و نائل شود …

 دوم : ابتدا ایمان آورده ولی بعدا بواسطه حب جاه یا معاشرت با طبیعین و دهریین متزلزل شده، نکول نموده و مرتد شده است…

سوم :او کلا لغزیده و کافر محض ومنکر خدا و رسل ومعجزات وآیات و دین و ایمان گردید ه و حقیقتی را باور نداشته است…

 عزیه سپس او را با طغاه و اشقیای گذشته قیاس نموده او را از آنها طاغی تر و شقی تر شمرده است …

برای دیدن عین عبارات عزیه به صفحات 14 و 15 تنبیه النائمین مراجعه فرمائید.

محاکمه علمی عبدالبهاء

لحن نقد گونه عبدالبها در نامه به عمه خانم و دعوت او به پذیرش امر بهاءاله با عبارت پردازی‌های ادبی که به قصد تفاخر و به رخ کشیدن سواد و نثر ادیبانه در نزد عمه (که خود ادیبی اریب بوده )،گهگاه عمه خانم را علیرغم صبر و حوصله ،از کوره به در برده کنایه هایی به او زده اند تا نشان دهند اغلب عبارات او صرفنظر از بی پایگی محتوایی از سلاست و فصاحت و استحکام و صحت ادبی هم خالی است.

برای نمونه خطاب به او می گوید:

“اگر بخواهد تمام عباراتی که نگاشته ایدجواب آنرا در ضمن آن عبارت بنگارد مطول و مبسوط خواهد شد اولا باید قلم حک و اصلاح بردارم خط نسخ بر سر آن صفحه گذارم زیرا که چون قصاید حکیم ریاضی یزدی مفردات آن صحیح است ولی بر مرکبات آن معنی مترتب نمی شود الا به رمل و اصطرلاب و تاویل و توجیه !!

خوب است آن نور چشم به این عبارات مراجعه نماید ببیند :

“سکان آن سامان با کمال روح و ریحان و سرور و حبور بی پایان در جهان یزدان محشور گردند “

چه معنی دارد ؟!

خدای متعال شاهد حال و گواه مقال است که در تحریر این عبارات خجالت می کشم . نمی دانم آن احمق هایی که چنین عبارت ها را می بینند و می خوانند و تمجید می نمایند مگر حس انسانی ندارند که چرا باید اینان را در زمره بنی نوع انسان دانند و نمره آدمیان خوانند:

چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا

ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه و لهم عذاب الیم…” (ص17)

************

در دنباله باز متعرض اشتباهات ادبی در یک عبارت دیگر او می شود و می گوید:

” اولا ما از عدم فصاحت و سلاست و ربط عبارات صرف نظر می کنیم و از ارباب دانش و هوش مستدعی ایم که این عبارات را به میزان صحت و اعتدال سنجیده اگر در او غشی و عیبی نیست بر من ،طعن سهل است لعن نمایند…”!!

سپس مانند کسی که می خواهد از اغلاط ادبی برادر زاده در گذرد و او را در دادگاه منطق با سوالات حکیمانه متذکر و محاکمه نماید تا به هوش آید و بیش از این در این سراشیبی سقوط نکند این پرسش ها را بر سر او می ریزد:

” ثانیا پس از غمض بصر و صرف نظر از ظاهر عبارات آن نور چشم سوال می نمایم که :

آیا شما از مو هبه خفیه الهیه بی خبرید یا من ؟

شما کتمان حق کرده اید یا من ؟

شما هوای نفس را بر رضای خدا ترجیح داده اید یا من ؟

شما دعوی انا ربکم الاعلی کرده اید یا من ؟

شما سبب قتل و هلاکت نفوس مقدسه که هر یک از ارکان دین و اسطوانه آئین بودند شدید یا من ؟

شما محرک و موید ابالیس فتنه و فساد بوده اید یا من ؟ شما به حضرت ذکر نسبت جهل دادید یا من ؟

شما به نقطه بیان کافر شده اید یا من ؟

شما به وصی منصوص او جاحد و منکر شده اید یا من ؟

شما اغوای جهله و فسقه در قدح و شتم حضرت ثمره (ازل) کرده اید یا من ؟

شما نصوصی که اقلا پانصد تو قیع که نص قاطع بر وصایت و خلافت آنحضرت در دست است بغیر از ولایات جمع کرده و از مردم گرفته انکار کرده اید یا من ؟…” (ص 18 )

این محاکمه تاریخی عمه ای آگاه به همه وقایع و امور داخلی و خارجی نسبت به برادر و برادر زاده برای همیشه پژوهشگران را سندی متین و مستحکم خواهد بود.

 

بهاءاله و دعوی من یظهری

دیپلماسی غدر و فریب و خیانت ، توصیف رابطه بها ء اله نسبت به ازل است مطابق استنادات تاریخی . چنانکه بیان شد بها از یکسو خود را فدائی ازل می شمرده و از سوی دیگر او را زندانی حصار مراقبت خود نموده ملاقات هایش را کنترل کرده همه هواداران او را بیرحمانه قتل عام نموده خود را برای جانشینی باب بعد از ازل آماده می کرده است. عبارات عزیه چنین است :

“…سالها آنحضرت را در حبس محترم نگهداشته تا وقتیکه به معاونت جنود جور و فساد کارش نضجی گرفته و از بذل مال میرزا موسی پسر حاجی میرزا هادی جواهری مرامش قوامی یافته جهرا لوای مخالفت افراشته و بذر فتنه و فساد و شقاق و نفاق در اراضی نفوس عالی و دانی کاشته تا آنقدری که دستش می رسید از قوه به فعل آورده از قدح و ذم و شتم و طعن و لعن و تهمت و افترا های گوناگون و قطع نان وآب و منع آمد و شد اصحاب بجا آورد و در نهایت درجه شدتی که برای محبوسین معمول است ایشان در حق حضرت ثمره بمنصه ظهور رسانیدند و سیعلمواالذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ..”(ص21)

عزیه سپس بعضی از نصوص فراوان باب را در باره جانشینی ازل ذکر نموده اعترافات بهاءاله به این نصوص و پذیرش آنها و تملق گوئی چاپلوسانه نسبت به ازل را در صفحات 18-20 به تفصیل می آورد آنگاه به دعوی من یظهری بهاءاله می رسد …

لازم به توضیح است که علی محمد باب در کتاب بیان از موعودی بنام “من یظهره الله ” یاد می کند که برای تحقق سلطنت جهانی شریعت بابیه ظهور خواهد کرد و بابیه موظف به تبعیت از او می باشند…میرزا حسینعلی هم از جمله کسانی است که به طمع سلطنت بر بابیان خود را من یظهره الله می نامد … عزیه در نقد او می گوید:

” مجملا ایشان را به گمان اینکه محض ادعای من یظهری به مقصود خود نائل شوند غافل از آنکه گفته اند نه هر مدعی صادق است و نه هر مجنونی عاشق و نه هر چوبی عصاست و نه هر شبانی موسی نه هر ناقلی سحبان است و نه هر صحیفه فرقان نه هر دستی ید الله است و نه هر امئی رسول الله نه هر کجی هلال است و هر لالی بلال . هزار نکته باریکتر زمو اینجاست. هیچ عاقلی دانا و هیچ شاعری توانا اینگونه ادعای بدون برهان را به چیزی نخرد و به پشیزی نبرد زیرا که همیشه در کره ارض مردمان با دانش و بینش و دانشمندان متبحر و متتبع بوده اند فصحائی که از سلاست بیان سلسله در پای آب روان نهند و در طلاقت لسان داد انا افصح العرب و العجم دهند هیچ وقت به چنین دعاوی اعتنایی ندارند و به این گفتارها وقع و وقری نگذارند :

عرض خود می بری و زحمت ما می داری…” (ص 21)

 آنگاه از دیگر مدعیان دروغین من یظهری (همچون !- سید اعمی هندی 2-میرزا عبدالله متخلص به غوغا 3- میرزا موسی قمی 4- ملا محمد لال زرندی 5- میرزا هاشم کاشانی )یاد کرده خطاب به عبدالبها اینچنین می گوید:

“قبل از جناب ابوی اشخاصی دیگر هم آمدند و به لسان فطرت هم نزدیکتر بوده اندو چنین ادعایی کردند چون سید اعمی هندی که بعد از ظهور نقطه بیان و نصب حضرت ثمره بر وصایت و مرآتیت ایشان ادعای مر آتیت کرد و بعضی به اغوای والد بزرگوار در ارض باء او را بدون اذن حضرت ثمره به قتل رسانیدند در صورتی که برای انابه و معذرت آمده بود و من خط اورا در پیش نبیل قزوینی دیدم که عریضه ای عرض کرده بود به این مضمون…

از جمله مدعی ها میرزا عبدالله متخلص به غوغا که مردی نطاق و مجلس آرا بود که شخص بیانش بنان تحریر و لسان تقریر از دست و زبان عارف و عامی می ربود و گفتار سحر آگینش غبار ملالت و کسالت را از آینه خاطر می زدود. او نیز مبتلا به نتیجه ادعای خود گردید …

از جمله مدعی های من یظهری حاجی میرزا موسی قمی و ملا محمد لال زرندی بوده اندو از جمله آنها میرزا هاشم کاشانی بود که وقتی پاره آیات تلفیق نموده خدمت حضرت ثمره فرستاد در جواب او سه میم مر قوم فرمودند و فرستادند بعد از رسیدن جواب دیگران ندانستند مراد حضرت را ولی خودش گفت مراد این است که مگو و مخوان و منویس و به همین سبب دست از ادعای خود برداشت پس بنا بر این ادعای صرف بدون برهان به حکم عقل حجت نیست جز اینکه برهانی باید اقامه نماید که کل من علی الارض از اتیان بمثل او عاجز باشد قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین و اما برهان باید از مجاری عادی نباشد یعنی از روی کسب و تحصیل نباشد که از ینبوع فطرت جوشد…” (ص 26)

و بدین ترتیب بر ادعای من یظهری همه اینان بویژه بهاءاله مستدلا خط بطلان می کشد…

 

ادبیات اقتباسی بهاءاله

خواهر و برادری که در یک خانه با یکدیگر بزرگ شده و در همه جا (سفر و حضر،داخل کشور و در تبعید ) با هم بوده و به یک آئین گرویده و همه رفتارهای یکی در منظر دیگری بوده است بهترین گزارشگر حالات و رفتارها و دقیق ترین راوی افکار و عقاید هم هستند.عزیه وقتی با ادعای من یظهری بهاءاله روبرو می شود فیلم مراحل زندگی برادر را از جلوی چشم می گذراند و لحظه های تکوین شخصیت او در حشر و نشر با ادبا و صوفیه و دراویش و 

بابیه و مداومت بر خواندن آثار باب و جمع آوری همه آثار او و تمرین نثر بیان و…را مرور کرده و خطاب به عبدالبها می گوید چگونه چنین کسی می تواند من یظهره الله باشد؟!

اگر به رسائل خود می نازد و آنها را برهان و معجزه خود می شمارد که بهتر و فنی تر از آنها هم در دوره خودش وهم قبل از آن کتابهای فراوانی (همچون :

1- مقامات حریری

2-مقالات حمیدی

3-احیاءالعلوم غزالی

4-محجه البیضاء فیض کاشانی

5-محبوب القلوب فاضل اشکوری

6-اخوان الصفا

7-تاریخ معجم

8-اخلاق ناصری

9-آثار بیهقی

10-هشت بهشت

11-تاریخ وصاف

12-عقدالعلی

13-اندرزنامه قابوس

14- گلستان

15-دره نادری

16-گنج شایگان

17-آثار قائم مقام

و دیگر آثار فراوان فارسی و عربی که در گنجینه ادب ایران نظیر آن بسیار بوده و خواهدبود و صاحبان آنها هم هیچ داعیه نبوت و رسالت و مظهریت و من یظهره اللهی نداشته اند و آثار خود را هم با کلفت و رنج و زحمت و مونتاژ و تلفیق الفاظ و تطبیق عبارات و مراعات سجع و قوافی پدید نیاورده اند و یا ادعای امیت هم نداشته اند )ضمن آنکه او امی نبوده و نزد ادبا و دراویش و صوفیه ،سالها تلمذ و شاگردی نموده است.پس دلیل او علیل است و برهانش نشانه بطلان !

اما عبارات عزیه :

“…نفرموده اند هو الذی بعث من الدراویش والعرفاء و الادباء و الصوفیه رسولا منهم !!

آن هم بعد از شصت هفتاد سال که با همه عرفا و دراویش ،اوقات صرف نموده و با شعرا و حکماء طبیعی ،شب و روز محشور بوده قریب بیست سال با علمای بیان و اهل لسان خاصه بدیع معاشر بوده و آیات بدیعه که از سمای الوهیت نازل شده همه راضبط و در لوح خاطر ثبت نموده که هنگام فرصت به عامیان عمیا بنماید و زبان من یظهری گشاید.

اگر مقصود تلفیق الفاظ و تطبیق عبارات و مراعات سجع و قوافی به زحمت و کلفت باشد مقامات حریری و مقالات حمیدی و احیاءالعلوم غزالی و محجه البیضاء و محبوب القلوب فاضل اشکوری از همه نزدیکتر اخوان الصفا در فارسی و تاریخ معجم و اخلاق ناصری و بیهقی و هشت بهشت و تاریخ وصاف و عقدالعلی و اندرز نامه قابوس و گلستان و دره نادری از همه نزدیکتر گنج شایگان و انشائات قائم مقام و امثال ذلک که هریک در سلاست و فصاحت بیان و طلاقت لسان بی عدیل و بی نظیر بوده اند پس باید هر یک از آنها را به خدائی تصدیق کرد …!!

پس معلوم شد زبان فطرت ،نه ازروی تکسب و سرقت است که عبارات دیگران را حفظ و ضبط کرده به اسم آیات فطرت به خرج دهند…” (ص 26 و 27)

پیش تر نیز عزیه به این نکته تصریح نموده بود که:

“…همیشه در کره ارض ،مردمان با دانش و بینش و دانشمندان متبحر و متتبع بوده اند فصحائی که از سلاست بیان سلسله در پای آب روان نهند ودر طلاقت لسان ،داد انا افصح العرب و العجم دهند ،هیچ وقت به چنین دعاوی ،اعتنائی ندارندو به این گفتارها وقع و وقری نگذارند:

عرض خود می بری و زحمت ما می داری اینکه فرموده اند آیات ،حجت است ،صحیح است به شرطی که از روی فطرت باشدو مقرون به تحدی ، نه آینکه هر سجع و قافیه سازی و هر عبارت پردازی،ادعای واهی نماید ،خلق نا گزیر از اطاعت او باشند…

کسی که از بدایت عمر از صرف و نحو و معانی و بیان ، آگاه و از دواوین شعرای عرب و عجم با اطلاع ،و از کتب تواریخ و سیر با بهره و از مطالب حکما ءو عرفاء مستحضر ،و شب و روز با عرفا و دراویش محشور ،و در نظم و نثر نویسی معروف و مشهور ،بعد از اعلای کلمات بدیعه و اعلان نفحات قدسیه و مصاحبت و موانست تمام اوقات با بزرگان دین که هریک در محاوره علمی با یک دنیا برابر بودند داشته ،چنین کسی بعد از چهارده سال ممارست در کتاب بیان و کلمات حضرت اعلی و توقیعات مبارکه،بیاید ادعای زبان فطرت نماید،احمق آن شخصی است که به این دعوی گوش دهد علاوه بر اینکه این لسان ،لسان فطرت نیست و علاوه بر دلایل عقلیه متقنه و براهین واضحه محکمه بر طرح وطردو بطلان و فساد این ادعا توقیعات متواتره و آیات متکاثره تصریحا و تلویحا بر طرح و رد این دعوی و مدعی از حضرت اعلی ارواحنا فداه در دست است به غیر آن الواحی که به غدر به چنگ آورده و پامال کرده اند از جمله…”(ص21و 22 )

حقیقتا این استدلال عزیه هم به عنوان خواهری مطلع از همه نشیب و فراز های زندگی بهاءاله و هم به عنوان پژوهشگری که آثار و ادبیت او را در مقایسه با ادیبان و نویسندگان قبلی بررسی نموده بسیار حائز اهمیت است.

رد ادعای بهاءاله در مورد نسخ بیان

“نسخ بابیت و کتاب بیان ” از دیگر موضوعات بحث انگیز عزیه با عبدالبها ست:

او عبدالبها را با عبارت “یابن العرفان ” مورد خطاب قرار داده و دعوت به انصاف نموده و از او می پرسد”بابیت ” که تازه در مرحله تاسیس است و هنوز مستقر نشده ،صور حروف ظاهر نگشته،هیاکل حروف پدیدار نگردیده ،آثار بدیعه منیعه آشکار نشده چگونه ممکن است حذف و نسخ شده و هباء منثور گردد؟!!

سپس به سیره و روش ادیان قبل استشهاد می نماید که باید هر دین و آئینی با احکام جدید خود مدتها دوام آورده مردمانی آن احکام را اجرا و آن تعالیم را مرعی دارند و پس از دوران های معتنابهی که دیگر آن تعالیم مجری نبود به آمدن شریعت جدید اقدام شود و بنیان تازه ای گذارده شود.بعد از عبدالبها می پرسد(ص27):

“… چگونه می شود که شخص نبی و رسول ظاهر شود و برهان اقامه نمایدو احکامی از جانب خدا بیاورد که عباد را از وادی ضلالت و جهالت نجات داده به جنب عرفان و ایقان رساند هنوز احکام او را کسی نشنیده و بموقع اجرا نرسانیده دیگری بیایداحکامش را نسخ نماید و متمسک به بعضی از کلمات و عبارات متشابه کتاب بیان باشد در صورتی که خودش نتواند احکامی بیاورد …”

آنگاه عزیه سخنان بهاءاله را در مورد انگیزه اش برای نسخ بیان نقل می کند که داستان جالبی است و به خواندنش می ارزد.او از بهاءاله نقل می کند که روزی در عالم نورانیت و مکاشفه باب را دیده که مثل بچه ای که برای خوردن شیر مادرش گریه و زاری می کند به دست و پای او افتاده و از او خواسته که احکام او را در بیان نسخ ننماید !

او هم تحت تاثیر واقع شده خواسته او را اجابت می نماید و جز چند مورد که عمل به آنها برای عاملین ،شاق بوده احکام بیان را نسخ نمی نماید !! عبارات عزیه چنین است:

“در ظرف این مدتی که مشق این کار را می کرد و نتوانست ترتیب اثری دهد پس از انکه دید دروغش مکشوف و کذب ادعایش آشکار می گردد به مرده کالقرده خود گفت که نقطه بیان را در عالم نورانیت ملاقات کردم چون طفل رضیعی که برای ثدی ام خود ضراعت و زاری نمایدکه احکام بیان اورا نسخ ننمایم من هم بر او رحم آورده احکام کتاب او را نسخ ننمودم مگر چند حکم از محرمات و منکرات او را چون بر عاملین ،ترک آنها شاق بود استعمال آنها را جایز شمردم و این اشعار را در این مقام انشاد نمودند:

بیان از من شده صادر منم بر نسخ او قادر کنون بر وی شدم آمر چرا(؟) کاو (که او)شد مرا ساجد !”

آنگاه با شگفتی همه منصفان عالم را مورد خطاب قرار می دهدکه:

” یا معاشر المنصفین ببینید و بشنویدکه این مدعی شمس حقیقت چه می گوید ؟

اشهدکم بالله هیچ شخص با شعور، چنین سخنی می گوید و چنین ادعائی می نماید؟!

اگر نقطه بیان از جانب خدا ، و احکامش متبع بوده ،تو چه می گوئی؟!…چه بسیار عجب است که از گفتن این عبارات خجالت نکشیده اید .بالجمله عقل سلیم و ذهن مستقیم حکم می کند که قبل از انتشار احکام سابق و اجرای امر اول چنین دعوائی باطل و از درجه اعتنا و اعتبار ساقط است مگر آن کسی که اول آمد نعوذ بالله دعوایش دروغ و صرف برهانش کذب محض بوده است و الا بعد از تصدیق امر او و قبول برهان او نمی تواند در زمره آنان که یومنون ببعض الکتاب و یکفرون ببعض باشد…” (ص و 28-27 )

 

سپس می گوید مطابق نصوص بیان باید اتفاقات عدیده ای حادث شودو بعد از ازل که جانشین باب است اوصیای دیگر به عدد حروف حی (نوزده) بیایند و در راس هر شصت و شش سال یکنفر بیایدو بعد احکام بیان توسط شهدای بیان اجرا گردد و بعد دوران فترت و تاریکی و ظلمت و ظلم و غوایت فراگیر شود تا آنکه دوباره الطاف غیبیه الهیه به جوش و خروش آید و آن شمس مشرق یزدانی از افق این عالم طالع گردد… :

“…گویا آن نور چشم ندیده است آیات الهی و بینات نامتناهی را که همه آنها نصوصی است ظاهر و باهر بر خلافت و وصایت حضرت ثمره و در اکثر از آنها تصریح شده به دوام و بقای دین بیان و نصرت و ترویج آن بدست آنحضرت و مرایای ظاهره بعد از آنحضرت و بسیاری از واقعات و اتفاقات دیگر که هنوز آنها بعرصه ظهور و بروز نرسیده ولی بدون شبهه وعده الهی خلف نشده خواهد رسید و از جمله آنها ارتقای مناهج بیان و انتشار احکام آن و ذکر ادلاء حی و مرایائی که پس از حضرت ثمره باید بیایند بعدد نوزده و در رأس هر شصت وشش سال یکنفر پس از آنها اجرای احکام بیان با شهدای بیان خواهد شد و بعد از آن دین و احکام بیان چون دین اسلامیان و احکام قرآن درک زمان فترت خواهند کرد و بلیل الیل دچار خواهند گردید بعد از آنکه بواسطه طول لیل و کثرت بعد از مطلع شمس بیان ظلمت جهل و نادانی عوالم انسانیت را فرو گرفت و غمام غفلت ظلمانی نقاب حجاب بر چهره شاهد ظهور انداخت ابالیس ظلم و عدوان از بیغولهای جهل و ضلالت بیرون آیند و گرفتاران زمان فترت، به غفلت و غوایت راهنمائی نمایند چنانچه از قبل در فرقان ظهور نقطه بیان را در چنین عصری وعده داده بودند که به یملاء الله الأرض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً در آن اوان ،محض بروز عنایات خفیه طمطام الطاف غیبیه الهیه بجوش و خروش آید آن گوهر گرانبها از صدف هویت برای هدایت و تربیت عباد بکسوت بشر نماید و آن شمس مشرق یزدانی از افق این عالم طالع و تابان گردیده تجلی فرماید…”

بدین ترتیب و براساس بیان ،هم داعیه نسخ بیان ،باطل است و هم داعیه من یظهری بهاءاله.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

یازده − یک =